من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم
می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم
زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن
ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن
این دیگه دست آدم نیست،زورکی میاد به دنیا
به خودش میاد می بینه،افتاده تو قعر دریا
کسی از ما نمی پرسه،دنیا اومدن به زوره
یکی سالمه ،یکی نه،یکی افلیج، یکی کوره
به خودش میاد یه وقت که،واسه برگشت خیلی دیره
می کنه جون روزی صد بار،روزی صد دفعه می میره
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که میدانم اجل نا خوانده و بیداد گر
سر زده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا کسی را دوست نداشته نباشم
دلم پیشته
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(جمعه 86/4/15 ساعت 12:0 صبح)
دلم پیشته... گل من می دونی؟ بگو تا ابد پیش من می مونی
تو را دوست دارم با دل و جونم تا دنیا دنیاست با تو می مونم
وقتی چشماتو روبروم می بینم وقتی عزیزم پیش تو می شینم
همیشه پنهون میخوامت از جون عشقت از قلبم نمی ره بیرون
نازنینم با تو بودن واسه من خواب و رویاست
بیا پیشم تو نباشی این دل من خیلی تنهاست
آرزومه با تو باشم تا ببینی دل چه حالی می شه
عاشقی
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(پنج شنبه 86/4/7 ساعت 12:0 صبح)
تمام عاشقی من فدای چشمت باد
نگاه آن شب تو باز کار دستم داد
چنان غریب از این کوچه ها گذر کردی
که شرح رفتن تو سالهاست مانده به یاد
هزار بار مرا کشتی مگر آن شب
نگاه من به نگاه تو چند بار افتاد؟؟؟
یادمان باشد
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(جمعه 86/4/1 ساعت 12:0 صبح)
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش، سوزو نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن،هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم
یادمان باشد ، سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب، دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
نگاه
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(دوشنبه 86/3/28 ساعت 10:7 عصر)
توی غربت چشات چیزیه که نمی خوام بدونم
چون برق چشاتو دوست دارم
ان نگاهاتو دوست دارم
لحظه لحظه هاتو دوست دارم
درد دلاتو دوست دارم
تموم قصه هاتو دوست دارم
عطر نفساتو دوست دارم
اواز صدا تو دوست دارم
این منم با تموم وجود
میگم به خدا دوست دارم
تنهایی
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(یکشنبه 85/3/7 ساعت 7:34 عصر)
به شانه هایم زدی
که تنهای ام را تکانده باشی
به چه دلخوش کرده ای؟
تکاندن برف از شانه های آدم برفی؟
عشق با غرور زیباست
ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی ...
آن وقت است که دیگر عشق نیست ...
صدقه است
در این بن بست
دهان ات را می بویند
مبادا گفته باشی دوست ات می دارم .
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست ، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند .
به اندیشیدن خطر مکن .
روزگار غریبی ست ، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنکه قصابان اند
بر گذرگاه مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست ، نازنین
ابلیس پیروز مست
سور غزای ما را بر سفره نشسته است .
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ