در این بن بست
دهان ات را می بویند
مبادا گفته باشی دوست ات می دارم .
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست ، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند .
به اندیشیدن خطر مکن .
روزگار غریبی ست ، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنکه قصابان اند
بر گذرگاه مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست ، نازنین
ابلیس پیروز مست
سور غزای ما را بر سفره نشسته است .
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد .