در ساحل دریای وجودت دلم شکسته شد.کاش می دیدی شب های
تنهایی مرا.کاش می دانستی که چه دیوانه واردوست می دارمت
.
گفتند اگر تمام یک های عالم را کنار هم بگذاری به بی نهایت میرسی
من تمام آرزوهایم را روی هم گذاشتم که به تو برسم
.
هیهات آرزوهای من ازیک هم کمتربود
.
به سان شبگرد تنهایی, درتاریکی شب به دنبامت می گردم
می دانم دیگرنمی یابمت. این روح من است که سرگردان
برسرگورآرزوها می گردد.دلم برای دیدارت پر می کشد...کجا
و چگونه بیابمت؟ای پرنده غزل خوانم که ازبرم پرگشودی
ورفتی غم فراقت را با که در میان گذارم هرگز فراموشت نمی کنم
.
به یادت زنده هستم و به یادت می میرم.نازنینم از درد نبودنت
گریانم.بی تو دیگرتنهاترین شدم
.
بی تو دلگیرم هیچ می دانی چرا ؟ چون در برم نیستی.کاش
کنارم بودی و مرحم دردهایم می شدی
.
کاش هیچ گاه آسمان گرد جدایی نمی پاشید.نمی دانی چه
قدردلتنگم. درتک تک شب های تنهایم عذاب شمردن
شب های نبودنت را کشیدم .از این روزگار خسته شده ام
درد,کشیدن سخت است .از آن سخت تردرد جدایی است
.
در تمام وجودم غم را حس می کنم
.
همیشه دنبال آن راه و آن جاده وآن آهی میگردمکه مرا به آشیانه تو ببرد
.
بی تو پاهای خسته ام را روی ماسه ها می کشم و بی هدف
کنار ساحل را پیش می گیرموهمراه دریا که تا افق دور است
تا جایی که چشم کار می کند
پیش می روم کجا می روم؟چه می خواهم از این رفتن بیهوده؟نمی دانم
...
تنها می دانم که از آسمان وزمین از طبیعت و همه چیز خسته ام
خسته ام سخت نیازمند تکیه گاهی ,تکیه گاهی قوی که
سهمی از بارغم هایم را بدوش کشد
و باراشک هایم نتواند کمرش را خم کند.ای کاش مثل آسمان
بودمهروقت که دلتنگ می شدم بغض خود را می شکستم
وقطرات اشکم را نثارزمینیان می کردم
.
باید غصه ها را در دل بریزم
آری باید صبور باشم.باید صبور باشم
.
صبور باشم
.
در سایه سارخستگی درزیریک درخت تنها و بی پناه ازحمله تگرگ
چشم انتظارتوبودم ای رفته بی خبر