من بر روی فاسدان پست هرگز نمیخندم
اگر قهری بود باقی به هیچکس دل نمیبندم
گل حسرت نزن بر رویت زرد میگردد
خجالت میکشد مردی که با نامرد میگردد
**************
گمان میکردم دوستی همچون سروی سرسبز چار فصلش همه آراستگی ست من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست
من چه میدانستم سبزه می پژمرداز بی آبی سبزه یخ میزنداز سردی دی من چه میدانستم دل هر کس دل نیست قلبها؛
ز آهن وسنگ قلبها؛بی خبر از عاطفه اند