به نام او که فراموش کنندگانش همیشه تنهایند
از غم عشق چه می باید کرد
می توان گریه جان سوزی کرد
می توان قصه نوشت شعر سرود
می توان از غم عشق لب پر تبسم داشت
به دمی به دیداری می توان راضی شد
به تمنای نگاهی می توان تشنه جانبازی شد
از غم عشق چه می باید کرد
در پیچ و خم گیسوی یار
می توان راه گشود دورا دور
می توان مست شد از عطر و غرور
می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید
از دو خط نامه سرد می توان داغ شد و شعله کشید
از جهنم گذری کرد و گذشت به گذر گاه رسید
به گذر گاه تباهی به جنون
وز عطش فریاد زد
می توان نیست شد و هیچ ندید
لحظه غربت خود را حس کرد
و در آن مرز غریبانه چه شیرین جان داد
از غم عشق چه می باید کرد
من نمی دانم هیچ تو بگو
تشنه ام تشنه ترین تشنه ها
از غمی می سوزم
تو بگو
از غم عشق چه می باید کردن؟