در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.
عاشق ترین
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(دوشنبه 86/8/21 ساعت 10:49 عصر)
اگه یه روز بغض گلوت رو فشردبهت قول نمی دم که می خندونمت
ولی می تونم باهات گریه کنم
اگه یه روزنخواستی به حرف کسی گوش کنی بهم بگو.......
قول می دم که خیلی ساکت باشم
اگه یه روزخواستی در بری حتما خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام بمونی
اما میتونم باهات بدوم
اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری ازم نشد سری بهم بزن
احتمالا بهت احتیاج دارم
اما اگه یه روز رفتی و دیگه برنگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت می مونم
اما ازت می خوام وقتی اومدی یه شاخه گل واسه رو قبرم باخودت بیاری
دوست داشتن
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(سه شنبه 86/8/15 ساعت 11:27 صبح)
اگر به خاطر زیبایی ، دوستم میداری دوستم مدار!
خورشیدرا دوست بدار با گیسوان زرینش .
اگر به خاطر جوانی دوستم میداری دوستم مدار!
به بهار عشق بورز که هر ساله جوان است.
اگر به خاطر دارایی دوستم می داری دوستم مدار!
پری دریایی را دوست بدار که مروارید و یاقوت ، بسیار دارد.
اگر دوستم می داری به خاطر عشق پس هر آینه دوستم بدار!
دوستم بدار همواره من همواره عاشق ات خواهم بود
دلتنگی
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(یکشنبه 86/7/1 ساعت 5:55 عصر)
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی نا امیدشدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی روکه به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی روکه توی دلت یه کلبه
ساخته بود وقتی چشمات از تصویرم تهی شدند به یاد بیار کسی رو که
حتی توی عکسش هم بهت لبخند می زنه
غم
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(یکشنبه 86/7/1 ساعت 5:49 عصر)
«آدمها همین طوری برای من غم می آفرینند، هر کس به طریقی،
تا حالا همیشه همین طور بوده. آرزو به دلم موند که کسی از غمهام کم کنه،
یا مرحمی باشه، یا اینکه فقط، درددلم باشه، خدایا کی میرسه اون روز»
زندگی
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(شنبه 86/6/3 ساعت 4:9 عصر)
مرا عجز و تو را بیداد دادند به هر کس هر چه باید دادند
برهمن را وفا تعلیم دادند صنم را بی وفایی یاد دادند
گران کردند گوش گل پس آنکه به بلبل فرصت فریاد دادند
زندگی جز قماری بیش نیست ***شادی و غم هر دو را خود ساختیم
گر به شادی بگذرد ما برده ایم*** گر شود طی دوره غم باختیم
درهم
نویسنده: مهدی(Bad...Boy)(شنبه 86/4/30 ساعت 8:27 عصر)
روزی که به دنیا آمدم صدایی در
گوشم طنین افکند و گفت: تا آخرین
نفس با تو خواهم بود از او پرسیدم تو
کیستی؟ گفت: من غم هستم!!
اول خیال کردم که غم عروسکی است
که می توان با آن بازی کرد ولی بعد ها
فهمیدم که خود عروسکی هستم
بازیچه ی دست غم..
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بهونه نباش.
گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل
همیشه دو اتنخاب داریم . اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو
زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی
بسازیم برای صعود
لیست کل یادداشت های این وبلاگ